در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد . سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد .

برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند . بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند . هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند .

یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید . بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد . او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد . هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد ، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود . و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند .

آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم .!!

هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم .

شعر و داستان/امین فرومدی

 

منبع-وبلاگ beeeststory

 

داستان مرد خوشبخت - لئو تولستوی

داستانک : سنگ

سنگ ,جاده ,، ,یک ,های ,سکه ,آن را ,مرد روستایی ,به کنار ,را باز ,بسیاری از

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیوز فوووری بازار طراحي حرفه اي وب سايت دادگاه خانواده ولنجک /ادرس جدید دادگاه خانواده ولنجک 88722336 مد و پوشاک | کیف، کوله پشتی و کفش معلم نمونه سوالات استخدامی مرجع آموزش طراحی سایت به همراه ثبت شرکت My wonderful life دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب novinrayanel